انتهای خیابان صبحمی رسید به کوچه بن بست شب .همان گذری کهلیلی زیر تک درخت بید ،خورشید را لای موهایش پنهان کرد.و بید ، مجنون شد .حال سال هاستکه لیلی از خواب شیرین شاخه ها رفته استو ماه نشانی اش را به کسی نداده است.دیر زمانیست پنجره چوبی انتظار ،راز سرگردانی بید را می داندو گیسوی همیشه پریشانش را در باد به تماشا نشسته استکه دیگر هیچ پرنده ای در قلبشآشیان نساخته است ..."از دلنوشته های نگار" بخوانید, ...ادامه مطلب