انتهای خیابان صبح
می رسید به کوچه بن بست شب .
همان گذری که
لیلی زیر تک درخت بید ،
خورشید را لای موهایش پنهان کرد.
و بید ، مجنون شد .
حال سال هاست
که لیلی از خواب شیرین شاخه ها رفته است
و ماه نشانی اش را به کسی نداده است.
دیر زمانیست پنجره چوبی انتظار ،
راز سرگردانی بید را می داند
و گیسوی همیشه پریشانش را در باد
به تماشا نشسته است
که دیگر هیچ پرنده ای در قلبش
آشیان نساخته است ...
"از دلنوشته های نگار"
تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی...برچسب : نویسنده : fbibahaneh3029 بازدید : 28