در این دنیای بی آغاز و بی پایان
در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمی ماند
دلم میخواست یک بار دگر او را کنار خویش می دیدم
به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم
دلم یک بار دیگر همچو دیدار نخستین پیش پایَش دستِ و پا میزد
شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو می کرد
غمِ گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد
دلم میخواست دست عشق چون روز نخستین
هستی ام را زیر و رو میکرد ....
تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی...برچسب : نویسنده : fbibahaneh3029 بازدید : 158