سفر...( مرتضی سرمدی)

ساخت وبلاگ

 

همه چیز از یک سفر آغاز شد
یا بهتر است بگویم از یک عکس
حسی قشنگ از یک نگاه
که از لابلای آن همه چشم انگار فقط مرا می دید
از تو می نویسم از تویی که دوری و نزدیک
با اینکه پیشم نیستی اما
اما لحظه به لحظه کنار خودم حست می کنم
شاید چیزی شبیه یک معجزه
و چقدر قشنگ است حس بودن و داشتنت
خوشبختی یعنی مالکیت یک نگاه در اوج نیاز
و من برای آنکه تمام شکل های دوستت دارم را با تو درمیان بگذارم یک زندگی برایم کم است
آن هم برای کسی که می خواهد در تمام جمله ها دوستت داشته باشد
دیدن تو هرچند ناخواسته اما بهانه ای بود که من خنده ای کنم و تو در من غرق شوی
من معتقدم هر زنی شروع یک شعر است
بعضی با نگاهشان
بعضی با موج موهایشان و بعضی با آهنگ صدایشان
می آیند و در خاطر یک مردی به زیبایی و عاشقانه نقش می بندند
اما به نظر من زنها آغازگر تمام عاشقانه هایند
تمام شعرها برایشان ردیف خواهد شد و قافیه های عشق را خوب بلدند
من به چهل سالگی ام نزدیک می شوم و هنوز در طپش عاشقانه های بیست سالگی سرگردانم
کدام سو میکشاندم سرنوشت؟
نمیدانم!
هرچه که هست و هرچه که خواهد شد من دوستت دارم
من دوستت دارم و این دیوانگی را دوست دارم
خیالت تخت پرگار نگاهم تنها حول چشم های تو می گردد

 و میدانم که تو تمام آرزوهایت را نذر رسیدن به من کردی

میدانی لذت بخش ترین حادثه در میان آن همه هیاهو چه بود
یافتن تنها یک کلمه
" تو "
اردیبهشتم بهشتی شد رویایی
وقتی من میهمان چشمان تو بودم و تو میزبان لبخند های من
عشق یعنی من باشم و تو
تو باشی و لبخندی که از سر شیطنت بر لبانت مینشانی
یادم است که گفتی تنها پرانتزی که دوست ندارم هیچوقت بسته شود لبهای توست آنگاه که میخندی
 و من حرفهایم را با لبخندی به روی تو میبندم و تو را به خدا میسپارم
به اُمید دیدار نازنین

تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی...
ما را در سایت تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fbibahaneh3029 بازدید : 148 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 17:48