گذر عمر هرگز از تاختن دست بر نداشته است.
می تازد ، می رود و می گذرد.
و اینک در تولدی دیگر با حیرت از این همه گذر
چشم دل را به نظاره گشوده ام
تا به ژرفای معرفتی از خود و از این جهان هستی
و این همه آمد و شد دست یابم.
سرگردان چون پر کاهی در دست باد
از وسوسه ها ، شک و تردید ، وهم و گمان می گذرم
تا با خشوع در برابر ذات قدرت بی حدش به یقین برسم
که این همه تاختن را هدفی والاست برای رسیدن .
رسیدن به حقیقت انسان
و سیر تکامل خویش
تا رسیدن به کمال نهایی.
زمستان می گذرد .
چشم به دنیا می گشایم.
بهار می رسد.
و زندگی نیست جز گذری بر مدار پرتکرار زمان.
این قافله عمر است که می گذرد
و من که با شوق و رغبتی به دور از تلاطم ها و غرور و خودبینی
ساز و برگ سفری را مهیا ساخته ام تا با تکیه گاهی از صبر
پیوند دهم این روح سرگردان و دل مضطرب را به اصل ذات بی حدش .
هر روز که می گذرد بیش تر از پیش در می یابم تا چه حد دنیا هیچ است
و در هیچی این عروس هزار رنگ چه حد
در پوچی آرزوهای محال و دور و درازش غرق شدم.
و اینک بعد گذر سال ها ، وقتی به روزهای پشت سر خود نگاه می کنم
می فهمم تا چه اندازه آن همه اضطراب ها و ترس ها
دلهره ها و غم هایم بی معنا بودند.
شکوه ای از گذشته و حسرت هایش ندارم.
اکنون که به چشم بصیرت دنیا را می نگرم می دانم که
نباید اسیر آرزوهای دور و دراز شد.
چرا که هر آن چنگال حوادث روزگار بر لذت ها و خوشی ها چنگ می اندازد
و هراس از غم ها و رنج ها بر زندگی سایه می افکند
و فرصت ها را از من می گیرد ...
" از دلنوشته های نگار "
تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی...برچسب : نویسنده : fbibahaneh3029 بازدید : 72