عشق و فراق ...

ساخت وبلاگ

روزی روزگاری در یه گوشه از این جهان هستی خورشیدی هست شد

که پر بود از نور و گرما و انرژی.

دنیا خوشحال از این هست شدن تولد روشنایی رو به جشن نشست.

خورشید مست از این بودن، با مهر به جهان نور و گرما می بخشید

و شادمانه بر هستی لبخند می زد.
شب که از راه می رسید آرام آرام در پشت دریاها چهره پنهان می کرد تا فردایی دیگر.
و این قصه پر تکرار خورشید بود .
در گوشه ای دیگه از این جهان هستی بی خبر از تمام این غوغاها

در دل شب ماهی متولد شد که ظلمت و سیاهی رو نور بخشید.

مغرور از این بودن و زیبایی می تابید و به چشمک ستاره ها لبخند می زد.
روزها می گذشت.
همین که خورشید در دل شب به خواب می رفت ، ماه از خواب بیدار می شد

و از پشت کوه ها سر بلند می کرد .

بی خبر از تقدیر هر کدوم سرگرم کار خودش بود.
زمان ها گذشت .
زمین چرخید و چرخید تا اینکه روزی ماه و خورشید روبه روی هم قرار گرفتن

و همدیگر رو ملاقات کردند.چه دیداری!
ماه غرق در سیمای پر نور خورشید ، نگاه از او برنگرفت تا دل باخت.
خورشید محو تماشای آن همه زیبایی ماه ، یک آن دل داد.
نگاه بود و سکوت.

سکوت بود و نگاه زبان حال شد .

دیداری به کوتاهی دقایقی از زمان دو نگاه رو چنان در هم گره داد

تا دو دل از دورترین فاصله ها بر هم شیدا شدن.
زمان بر مدار گذر ، شتابان گذشت تا اینکه نگاه ماه رو از خورشید بی رحمانه بر گرفت.
فراق فاصله شد تا امید وصال زنده بمونه.
هر دو بیقرار و ناشکیب با دلی پر از امید چشم دوختن به لحظه های انتظار.
تا در کدامین دقایق از زمان باز از راه رسد لحظه وصال آن دو یار.
ماه از اون روز دیگه تنها شد و در پاسخ چشمک هیچ ستاره ای لبخند نزد.
گویی خورشید پر نور چشماشو کور کرده بود

و دیگه نمی تونست غیر خورشید رو ببینه.

میون اون همه ستاره کم فروغ در پی حقیقت نور و روشنایی در لاک تنهایی فرو رفته بود.
آن طرف تر خورشید بعد دیدن رخ زیبای ماه که تازه پی به نهایت زیبایی ها برده بود

دیگه سمت هیچ گل آفتابگردانی رخ نشان نکرد.
شب در سکوت آسمان ، ماه در فراق از خورشید پر فروغ رنگ باخته بود.
و آن طرف تر خورشید غرق در تصویر آخرین نگاه دل فریب ماه خواب به چشماش نمیومد .
آری ماه و خورشید بهم دل بستن و عشق متولد شد.
هر دو بیقرار برای نگاهی دوباره خود و تمام رویاهای قشنگ دیدار رو به دست انتظار سپردن .
زمان گذشت .
زمین چرخید و چرخید .
انتظار سر آمد .
و ماه و خورشید بار دیگر روبروی هم قرار گرفتن.
چنان غرق در نگاه هم شدن که گویی زبانی غیر سکوت

نمی تونست اون همه احساس درونی رو ترجمه کنه .
زمان به سرعت می گذشت و ندای فراق میداد.
ماه سکوت رو شکست و گفت : خورشید پر فروغ ، من به تو دل بستم.

طاقت فراق ندارم. میشه همیشه کنار تو بمونم؟
خورشید گفت:ای ماه زیبا رو از همون دیدار نخستین که تو رو دیدم

دیگه هیچ زیبارویی به چشم من نیومده.
منم می خوام در کنار تو باشم تا همیشه.
ماه شادمان از این که اون همه احساس دو طرفه بوده گفت :

برای وصال چه باید کرد؟
چطور می تونم به تو برسم ؟
تو که این همه از من دوری.
خورشید گفت : راهی پیدا می کنیم.
ماه و خورشید بی خبر از تقدیر ، گرم گفتگو بودن که چطور میشه به وصال هم برسن .
که تقدیر از پشت دیوار زمان بیرون اومد و گفت:

ماه و خورشید هرگز بهم نمی رسن
خالق شما رو بر مداری معین برای امری مهم در عالم آفریده .
ماه سفیر روشنایی در دل شب های ظلمانی زمینه.
خورشید سفیر نور و گرما در دل روز برای زندگی بخشیدن به زمینه.
ماه و خورشید که گویی به یک باره تمام هستی خود رو از دست داده باشن

با غمی بزرگ در نگاه هم به دنبال پاسخی برای سوال های بی جوابشون بودن.
ماه گفت : این چه تقدیریه !
بی فروغ خورشید چطور می تونم از این پس زندگی کنم؟
خورشید گفت: ماه من اگه بره ، به چی دلخوش کنم؟
تقدیر گفت: سرنوشت ماه و خورشید از ازل تا به ابد دوری و فراق نوشته شده.
ماه به تقدیر گفت:
اگر از ازل سرنوشت ما دوری و فراق بود چرا ما رو سر هم گذاشتی ؟
تقدیر گفت: تو و خورشید از هم بی خبر، روزگارتون غرق روزها شده بود .

لذت زندگی رو در چیزهای کوچیک و کم ارزش جستجو می کردین.
تو دل خوش به چشمک ستاره ها بودی و خورشید گرم گل های آفتابگردان.
خواستم بهتون لذت واقعی زندگی رو نشون بدم.
طعم شیرین عشق واقعی رو بهتون بچشانم

تا از عشق های کوچیک و بی مقدار شما رو به عشق حقیقی و بزرگ آگاه کنم.
خورشید گفت: حالا به چه امیدی زندگی کنم وقتی

عشقم از من دوره و وصالی هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
تقدیر گفت :
عشق که رسیدن نیست.

عشق مقصد نیست.
عشق را پایانی نیست .
عشق مسیر سبزیست برای لذت بردن از جاده های سخت روزگار.
عشق قندیست کنار چای تلخ زندگی.

عشق همون نقطه امیدیست برای گذر از تاریکی ها.

عشق نوریست که مسیر رو تا مقصد روشن نگه میداره.

عشق همون شوقیه که قلب ها رو جاودانه زنده میداره.

خورشید و ماه با غمی غریب به هم لبخندی زدن و دست تقدیر اون ها رو از هم جدا کرد.

موقع دور شدن ماه فریاد زد خورشید پرفروغ من ، تا ابد به عشق تو زنده خواهم ماند.

خورشید که اشکاشو پاک می کرد گفت : ماه زیبای من ، تا هستم به عشق و یاد تو زندگی خواهم کرد.

عشق پایان نیست

همراهیست که تا همیشه با تو خواهد ماند

و به تو شوق زیستن و لذت زندگی رو هدیه میده...

" از دلنوشته های نگار "

تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی...
ما را در سایت تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fbibahaneh3029 بازدید : 43 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1402 ساعت: 7:56