صدای در میاد .
با عجله میرم که در رو باز کنم.
آن قدر تند میرم دمپایی رو درست نمی پوشم
کنار پله پام کج میشه
دمپایی برمی گرده
و از رو پله ها پرت میشم تو حیاط
تا چند لحظه گیج میشم
اصلا نمی فهمم چه اتفاقی افتاده!
بقیه خونه هستن و متوجه افتادنم نمیشن.
گویی زبانی برای فریاد ندارم.
دست و پام زخمی میشه.
تمام بدنم درد داره .
پام کبود و بدنم کوفته میشه .
به سختی دستامو زمین میذارم و با همه دردی که دارم
از جا بلند میشم.
خودمو به در می رسونم.
در رو باز می کنم .
هیچ کس پشت در نیست .
اشتباهی صدای در رو شنیده بودم.
چرا از پله ها پرت شدم؟؟؟
آهان ! ... پام رو کچ گذاشتم...
همه فکرم درگیر این اتفاق میشه.
تمام گذشته رو به یاد میارم .
دو راهی هایی که بدون تأمل ، سریع انتخاب کردم.
انتخاب هایی که اشتباه بود.
اشتباهاتی که باعث شد خطا برم.
خطاهایی که سبب شد مسیرمو گم کنم.
همه این گم گشتگی ها ، اشتباهات و عجله رفتن ها
از پله های موفقیت و پیشرفت پرتم می کنه پایین.
زمین می خورم.
همه گذشته ام درد می کنه.
زخمی باورهای غلطم.
می خواستم زودتر به دروازه آینده برسم.
به در رسیدم .
باز که کردم هیچ کس
پشت دروازه آینده انتظارمو نمی کشید.
اون همه شتاب برای چی بود؟
برای هیچ کس ؟؟؟؟
چرا زمین خوردم؟؟؟
آهان ! ... قدم خطا برداشتم.
آن قدر دردم بزرگه
سکوت میکنم.
فریاد راه به جایی نمی بره.
دستامو رو زانو میذارم .
از عمق جانم از خدا مدد میگیرم.
از جام بلند میشم.
باید از اول شروع کنم.
از همون پله اول.
این بار نه با عجله ، نه با شتاب
نه بی فکرانه
پله پله بالا میرم.
من می تونم.
دوباره از هیچ ، همه چیزو می سازم...
" از دلنوشته های نگار "
تنــــــــــــــدیس تنهــــــــــــــایی...برچسب : نویسنده : fbibahaneh3029 بازدید : 2